سالکنیا، فرزاد -تهران
چه روبهروی سیاهی دارد این پنجره
پشت هراس آوارهای مکرر
مشقهای ننوشته در باد
میزهای شکسته
تختهای سیاه
بیقرار نوشتن از سرباز
و زمینی
آبستن پرواز
چه طلوع سرخی دارد این آسمان
با کبوترانی که از شرجی آوازی دور بر میگردند
نگاهشان پر از پرنده و پرواز است
حتما به یاد میآورند
که از همین آسمان پر ستاره
باران پر میبارید
و پرواز چه ساده بر زمین نشست
چه روبهروی سپیدی دارد این آینه
این خاطرات دور.
منبع: کتاب زخم سیب
ساکنیان، اسفندیار - شهرکرد
سپیدهدمانی سرد
که کارگران شبانهی ذوبآهن،
و رفتگران خسته
در غبار میرسند
وقتی کبوتران سپید امامزاده
بر سایههای دکهی قفلسازی
میتابند
و سیگار فروش پیر
بر دلهی حلبی آتش میزند،
مسافری که تمام راه را خواب میدیده
در خیابانی که روشنی لب پر میزند
از اتوبوس پیاده میشود
در کوچهای که بوی نان تازه میدهد
با زیباترین غمهایش
در میزند
و دور میشود
مادر چادر نمازش را
به دندان جفت میکند
و تمام راه را
تا ایستگاه میدود
و هیچ کس نیست
و این هم خیالی است
و سالهاست که جنگ تمام شده است.
منبع: کتاب زخم سیب
روشنی، کیوان - کرمانشاه
به مفقودالاثر شمساله علیاری
خسکید قاب عکس تو در دستم، در کلبهای که جای تو خالی بود
عکست حشور اشک مرا حس کرد، اشکم گواه بی پر و بالی بود
باور نمیکنی چه شبی سر شد، پلک تمام پنجرهها تر شد
یک روستا بدون برادر شد، شب سوگوار مثل اهالی بود
گفتم: چرا، چرا، تو چرا رفتی؟ تا ژرفنای خاطرهها رفتی؟
از ناکجای ما به کجا رفتی؟ آن شب سکوت نیز سؤالی بود
شلیک ممتدی خفه شد در باد، از دور سایهای به زمین افتاد
آن لحظه باد بوی تو را میداد، هم بوی داس، مزرعه، شالی بود
گاهی شبیه سایهی موهومی، زآن سوی دشت غمزده میآیی
تا کوچههای دهکده میآیی، امشب اگرچه جای تو خالی بود
منبع: کتاب زخم سیب
روشان، حسن - بجنورد
زل میزند به این همه قاب و مدالها
در امتداد مه زدهای از خیالها
سرباز پیر خیره در اوهام دور دست
در خاطرات گم شده در گود سالها
در خاطرات له شده در کوچههای شهر
در خاطرات گم شده در قیل و قالها
در چشمهاش - این تپش برکههای قیر -
انبوه ناگزیر سکوت و سؤالها
انبوه بغضهای فرومانده در گلو
انبوه نالههای ملول و ملالها
حالا خزیده در خفقانی شبیه مرگ
سرباز بیملاحظه، بیاحتمالها
خیره به برجهای فرارفته تا ماه
آن سوتر ازتصور خام خیالها
آن قدر دوردست که دیگر نمیرسد
تا قاب گنگ پنجره بانگ بلالها
آیا کجاست فرصت آن چشمهای خیس؟
آیا کجاست خلوت «یا ذوالجلال» ها؟!»
در بوی تند مادگی پرسههای شهر
از یاد رفته جرات عصیان یالها
تا چشم کار میکند آری قیامت است!
تکرار غمزههای ملیح غزالها
از یاد رفته خاطرهی سیبهای سرخ
حالا درخت پیر و هیاهوی کالها!
شاعر دلش گرفت، به ایوان پناه برد
تا ناگزیر منقل و دود زغالها
منبع: کتاب زخم سیب
روحی، مرتضی - مراغه
زنی که چادر مشکی همیشه بر سر داشت
شکسته، از لبهی سنگ قبر، سر بر داشت
نگاه دوخت به باران، به رنج نامهی ابر
و ابرهای دلش بیصدا ترک برداشت
طنین هق هق ابری سیاهپوش شکست
فضای خاطره از بس که بغض در برداشت
دوباره عصر غم و اندوه پنچشنبه گذشت
و تا همیشه زنی چشم خیس بر در داشت
دوباره قلب خودش را مرور کرد، هنوز
به مرد گمشدهاش عشق صد برابر داشت
و روزها سپری میشدند از پی هم
و زن به زندگی انگیزهی مکرر داشت
خدا، که ناظر این لحظههای مدغم بود
دوباره از سر لطفش، چنین مقدر داشت
سکانس آخر این ماجرا، زنی که گریست
به روی شانهی مردی، در آخرین برداشت
منبع: کتاب زخم سیب
روابروجنی ،عبدالله - بروجن
هزار ابر نباریده توشهی راهت
برو مسافر خسته، خدا به همراهت
فقس همیشه برای پرندهها تنگ است
برو که قصهی این شهر، قصهی جنگ است
برو که در قفس این غروب، میمیری
که در تلاطم شط جنوب، میمیری
قفس بهانهی خوبی برای ماندن نیست
برو، برو، برو این شهر جای ماندن نیست
برو غریبه که اینجا غروب؛ یعنی مرگ
جنوب یعنی آتش، جنوب؛ یعنی مرگ
برو مسافر بیکس از این خرابآباد
برو از این شب تاریک، هرچه بادا باد
هوار میزنم این درد را، میدانم
در این غروب به جایی نمیرسد فریاد
بگو که خستهای از شب، اگرچه میگویند:
«زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد!»
مسافر از غم تنهاییام خبر داری!
برو غریبهی خسته، تو هم پسر داری!
نگو که قصهی فرزند تو شبیه من است
نگو که عاقبتت یک سر بدون تن است
نگو که «سهمیهها» جانشین بودن توست
که سهمت از وطنت چند شب سرودن توست...
هنوز میشنوی؟! از غروب میگویم
از این دقایق -ای کاش خوب - میگویم
از این دقایق مادر شکسته، بابا، پر!
از آرزوی نشستن به روی دوش پدر
از آرزوی محالی که من پدر دارم
از این همیشه خیالی که: من پدر دارم
مسافر از غم تنهاییام خبر داری؟
برو غریبهی خسته، تو هم پسر داری!
برای رویش گل ابر تیره کافی است
به جای پدر، خط تیره کافی نیست
هنوز چشم به راهم اگرچه میدانم
برای دیدن او چشم خیره کافی نیست
برای لمس عذابی که سرنوشت من است
هزار سال گناه کبیره کافی نیست
مسافر از غم تنهاییام خبر داری؟
برو غریبهی خسته، تو هم پسر داری!
من از گزیدن ماری پلید میترسم
ز ریسمان سیاه و سفید میترسم
از آن خزان سیاهی که آروزیم را
شبیه غنچهای از شاخه چید میترسم
چنان به یاس سند خورده خط افکارم
که از سرودن «شعر امید» میترسم
«من از نهایت شب حرف میزنم» طوری
که از نوشتن اسم «شهید» میترسم
شهید دادهام اما به حکم تقدیرم
به حکم جبر سیاهی اسیر زنجیرم
پدر به راه خدا رفت و من یتیم، افسوس!
به شوکران چنین سفرهای نمک گیرم
سرود مرگ من است، این سکوت سرد اما
رها نمیشوم از این غم و نمیمیرم
مسافر از غم تنهاییام خبر داری؟
برو غریبهی خسته، تو هم پسر داری!
دلم برای خودم تنگ نیست، ای مردم!
شبیه قالی صد رنگ نیست ای مردم!
هجوم دم به دم طعنه هدیهی خوبی -
به بازماندهی این جنگ نیست، ای مردم!
هزار «سهمیه» جای تو را نمیگیرد
کسی به جز تو در این سینه جا نمیگیرد
هزار حرف نگفته هنوز مانده ولی
گلایه جای تو نبود، تو را نمیگیرد
«شهید زندهتر از زندههاست»... اما، حیف!
کسی برای نمرده عزا نمیگیرد
نخواستم که شما جای من فدا بشوید
که نردبان ترقی من شما بشوید
نخواستم که به جای شما کسی بشوم
اگر صلاح نباشد، چرا کسی بشوم؟
پدر به عرش سفر کرد و نوزده سالی است
به روی صورت من جای سیلیاش خالی است
پدر که رفت به سیلی دیگران سرخام
به روی شعلهی یک درد بینشان سرخام
برای رفتن بابا ملامتم نکنید!
به جرم کار نکرده، شماتتم نکنید!
به جان عکس خودش، من نخواستم برود
درست عکس خودش، من نخواستم برود
به خاک سرخ شلمچه قسم، خودش میخواست
به جان تک پسرش که منم، خودش میخواست!
اگر شهید شده انتخاب از ما نیست
عجیب نیست، که جای فرشته دنیا نیست
پدر پریده ولی روح عاشقش با ماست
پدر به راه خدا رفته و سرم بالاست
مسافر از غم تنهاییام خبر داری؟
ولی شبیه پدر حسرت سفر داری
تو مرد این سفری، مرد ماندنی، آری!
بمان که باز قدم سمت عشق برداری
مسافر، این دل تنگ از دل تو بیخبر است
درست آمدهای، این نهایت سفر است
مسافر از غم تنهاییام خبر داری؟
نترس مرد غریبه! تو هم پسر داری
هنوز ساحل این ورطه آشیانهی توست
به سر نیامدهای! هر زمان، زمانهی توست
اگرچه راه به سر شد، ولی سفر باقیست
که سر به راه شدن آخرین کرانهی توست
غمین مباش که گمنام ماندهای، ای مرد!
که بینشانی تو بهترین نشانهی توست
تمام «شانه به سر» ها از این خبر دارند
که بعد رفتن تو باز سر به شانهی توست
تمام وسعت این شهر وقف آمدنت
«کرم نما و فرود آ که خانه، خانهی توست»
منبع: کتاب زخم سیب