معرفی وبلاگ
ما باید این توجه را هیچوقت از خود بیرون نکنیم، از مغز خود بیرون نکنیم که ما بندگان خدا هستیم و در راه او و در سبیل او حرکت می کنیم و پیشروی می کنیم. اگر شهادت نصیب شد، سعادت است و اگر پیروزی نصیب شد سعادت است. حضرت امام خمینی (ره)
دسته
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 381528
تعداد نوشته ها : 139
تعداد نظرات : 14
Rss
طراح قالب
GraphistThem244

روابروجنی ،عبدالله - بروجن
هزار ابر نباریده توشه‏ی راهت‏
برو مسافر خسته، خدا به همراهت‏
فقس همیشه برای پرنده‏ها تنگ است
برو که قصه‏ی این شهر، قصه‏ی جنگ است‏
برو که در قفس این غروب، می‏میری‏
که در تلاطم شط جنوب، می‏میری‏
قفس بهانه‏ی خوبی برای ماندن نیست‏
برو، برو، برو این شهر جای ماندن نیست‏
برو غریبه که اینجا غروب؛ یعنی مرگ‏
جنوب یعنی آتش، جنوب؛ یعنی مرگ‏
برو مسافر بی‏کس از این خراب‏آباد
برو از این شب تاریک، هرچه بادا باد  
هوار می‏زنم این درد را، می‏دانم‏
در این غروب به جایی نمی‏رسد فریاد
بگو که خسته‏ای از شب، اگرچه می‏گویند:
«زبان سرخ سر سبز می‏دهد بر باد!»
مسافر از غم تنهایی‏ام خبر داری!
برو غریبه‏ی خسته، تو هم پسر داری!
نگو که قصه‏ی فرزند تو شبیه من است‏
نگو که عاقبتت یک سر بدون تن است‏
نگو که «سهمیه‏ها» جانشین بودن توست‏
که سهمت از وطنت چند شب سرودن توست...
هنوز می‏شنوی؟! از غروب می‏گویم
از این دقایق -ای کاش خوب - می‏گویم
از این دقایق مادر شکسته، بابا، پر!
از آرزوی نشستن به روی دوش پدر
از آرزوی محالی که من پدر دارم
از این همیشه خیالی که: من پدر دارم
مسافر از غم تنهایی‏ام خبر داری؟
برو غریبه‏ی خسته، تو هم پسر داری!  
برای رویش گل ابر تیره کافی است‏
به جای پدر، خط تیره کافی نیست‏
هنوز چشم به راهم اگرچه می‏دانم‏
برای دیدن او چشم خیره کافی نیست‏
برای لمس عذابی که سرنوشت من است‏
هزار سال گناه کبیره کافی نیست‏
مسافر از غم تنهایی‏ام خبر داری؟
برو غریبه‏ی خسته، تو هم پسر داری!
من از گزیدن ماری پلید می‏ترسم‏
ز ریسمان سیاه و سفید می‏ترسم‏
از آن خزان سیاهی که آروزیم را
شبیه غنچه‏ای از شاخه چید می‏ترسم‏
چنان به یاس سند خورده خط افکارم‏
که از سرودن «شعر امید» می‏ترسم‏
«من از نهایت شب حرف می‏زنم» طوری
که از نوشتن اسم «شهید» می‏ترسم‏
شهید داده‏ام اما به حکم تقدیرم
به حکم جبر سیاهی اسیر زنجیرم‏
پدر به راه خدا رفت و من یتیم، افسوس!  
به شوکران چنین سفره‏ای نمک گیرم‏
سرود مرگ من است، این سکوت سرد اما
رها نمی‏شوم از این غم و نمی‏میرم‏
مسافر از غم تنهایی‏ام خبر داری؟
برو غریبه‏ی خسته، تو هم پسر داری!
دلم برای خودم تنگ نیست، ای مردم!
شبیه قالی صد رنگ نیست ای مردم!
هجوم دم به دم طعنه هدیه‏ی خوبی -
به بازمانده‏ی این جنگ نیست، ای مردم!
هزار «سهمیه» جای تو را نمی‏گیرد
کسی به جز تو در این سینه جا نمی‏گیرد
هزار حرف نگفته هنوز مانده ولی‏
گلایه جای تو نبود، تو را نمی‏گیرد
«شهید زنده‏تر از زنده‏هاست»... اما، حیف!
کسی برای نمرده عزا نمی‏گیرد
نخواستم که شما جای من فدا بشوید
که نردبان ترقی من شما بشوید
نخواستم که به جای شما کسی بشوم  
اگر صلاح نباشد، چرا کسی بشوم؟
پدر به عرش سفر کرد و نوزده سالی است‏
به روی صورت من جای سیلی‏اش خالی است‏
پدر که رفت به سیلی دیگران سرخ‏ام‏
به روی شعله‏ی یک درد بی‏نشان سرخ‏ام‏
برای رفتن بابا ملامتم نکنید!
به جرم کار نکرده، شماتتم نکنید!
به جان عکس خودش، من نخواستم برود
درست عکس خودش، من نخواستم برود
به خاک سرخ شلمچه قسم، خودش می‏خواست‏
به جان تک پسرش که منم، خودش می‏خواست!
اگر شهید شده انتخاب از ما نیست‏
عجیب نیست، که جای فرشته دنیا نیست‏
پدر پریده ولی روح عاشقش با ماست‏
پدر به راه خدا رفته و سرم بالاست‏
مسافر از غم تنهایی‏ام خبر داری؟
ولی شبیه پدر حسرت سفر داری
تو مرد این سفری، مرد ماندنی، آری!
بمان که باز قدم سمت عشق برداری‏  
مسافر، این دل تنگ از دل تو بی‏خبر است‏
درست آمده‏ای، این نهایت سفر است‏
مسافر از غم تنهایی‏ام خبر داری؟
نترس مرد غریبه! تو هم پسر داری
هنوز ساحل این ورطه آشیانه‏ی توست‏
به سر نیامده‏ای! هر زمان، زمانه‏ی توست‏
اگرچه راه به سر شد، ولی سفر باقی‏ست
که سر به راه شدن آخرین کرانه‏ی توست‏
غمین مباش که گمنام مانده‏ای، ای مرد!
که بی‏نشانی تو بهترین نشانه‏ی توست‏
تمام «شانه به سر» ها از این خبر دارند
که بعد رفتن تو باز سر به شانه‏ی توست‏
تمام وسعت این شهر وقف آمدنت‏
«کرم نما و فرود آ که خانه، خانه‏ی توست»
منبع: کتاب زخم سیب

سه شنبه 1389/6/30

 
رضایی، عباس - موسیان‏
کبوتری که پس از یک سفر به خانه رسید
کبوتری که بی‏بال و پر به خانه رسید
کبوتری که نا سرنوشت پر زده بود
سپس به حکم قضا و قدر به خانه رسید
غمی بزرگ که از سمت باد آمده بود
به سقف، پنجره، پرده، به در، به خانه رسید
و هر اتاق پر از اشک استجابت شد
همین که بوی غریب پسر به خانه رسید
ولی چقدر سبک بود روی شانه‏ی باد
مسافری که پس از یک سفر به خانه رسید
پسر خلاصه‏ی خود بود؛ استخوان و پلاک
«هر آنچه آه! را این رهگذر به خانه رسید»
منبع: کتاب زخم سیب

سه شنبه 1389/6/30

رشیدی، عظیمه - زرند، کرمان‏
تقدیم به جانبازان‏
کسی که غربتش آیینه را تکان می‏داد
به یاس‏ها چه صمیمانه آشیان می‏داد
همیشه حرف دلش حرف درد مردم بود
همیشه سهم خودش را به دیگران می‏داد
دلش، تلافی ایثار و عشق و ایمان بود
دلش تلاطم امواج را نشان می‏داد
نگاه نافذ و گرمش ستاره می‏پاشید
و با نگاه نجیبش به من توان می‏داد
کنار تربت مردی نشسته می‏نالید
و دست‏های خیالی‏اش را تکان می‏داد
منبع: کتاب زخم سیب

سه شنبه 1389/6/30


رستمی، یوسف - ایلام‏
نه اینکه شرح تو را در غزل نمی‏گویم‏
که «حدس حادثه‏ای» محتمل نمی‏گویم‏
تمام قصه‏ی من، اصل سرفرازی توست‏
من از تو ای خود من، از بدل نمی‏گویم!
به پیشگاه تو ای بادبان سینه سپر
ز عرشه و تب و تاب دکل نمی‏گویم!
گواه باش که زین لحظه شرمسار توأم‏
از اینکه عالمم و از عمل نمی‏گویم!
کنون که تا ابد این لحظه اوج تاریخ است‏
من از فرود به خاک، از ازل نمی‏گویم!
به غیر شهد شهادت، حرام شد بر ما
به این دلیل ز شیر و عسل نمی‏گویم
جواب مسئله، عشق است و عقل می‏لنگد!
چنین که با کسی از راه حل نمی‏گویم!
منبع: کتاب زخم سیب

سه شنبه 1389/6/30

 
رستمی، فرشته - کرمانشاه‏
تقدیم به دو برادر شهید حمیدرضا و رضا شاهنده‏
حمید رفت، کمی بعد هم رضا پرپر
و چشم‏های پدر از همیشه باران‏تر
کسی چه می‏داند درد چیست؟ یعنی چه؟
به جز نگاه پر از درد و خسته‏ی مادر
شنیده سرو جوان ایستاده می‏میرد
ولی نداشت دلش اتفاق را باور
سکوت بود سراسر و کوچه دلواپس
سراغ آنها را می‏گرفت شاید در!
در انتظار در از خود سؤال می‏پرسید
چرا طلسم سکوتش عمیق شد آخر
زمان گذشت و پدر هم شبی پرستو شد
چقدر صبر و توان فراق داشت مگر
و کوچه ماند و سکوتی و عطر خاطره‏ها
و مادری که دلش تنگ بود او دیگر
چقدر صبر کند چند شب دعا بکند
که تا شبی برود مثل سروها بی‏سر
منبع: کتاب زخم سیب

سه شنبه 1389/6/30

 
رستمی، فرشته - کرمانشاه‏
تقدیم به دو برادر شهید حمیدرضا و رضا شاهنده‏
حمید رفت، کمی بعد هم رضا پرپر
و چشم‏های پدر از همیشه باران‏تر
کسی چه می‏داند درد چیست؟ یعنی چه؟
به جز نگاه پر از درد و خسته‏ی مادر
شنیده سرو جوان ایستاده می‏میرد
ولی نداشت دلش اتفاق را باور
سکوت بود سراسر و کوچه دلواپس
سراغ آنها را می‏گرفت شاید در!
در انتظار در از خود سؤال می‏پرسید
چرا طلسم سکوتش عمیق شد آخر
زمان گذشت و پدر هم شبی پرستو شد
چقدر صبر و توان فراق داشت مگر
و کوچه ماند و سکوتی و عطر خاطره‏ها
و مادری که دلش تنگ بود او دیگر
چقدر صبر کند چند شب دعا بکند
که تا شبی برود مثل سروها بی‏سر
منبع: کتاب زخم سیب

سه شنبه 1389/6/30
X