بررسیماهیت جنگ ایران و عراق بسیار اهمیت دارد. چرا که جنگ بر شکلگیری هویت تاریخی ایران اثر گذاشته است و این هویت و تجربهی تاریخی میتواند بر اندیشه و اراده و عزم ملت ایران برای فائق آمدن بر حوادث آینده، همچون جنگ وسایر بحرانهای سیاسی - اجتماعی نقش تعیین کنندهای داشته باشد. بنابراین،اگر جنگ ایران با عراق در چارچوب و مفاهیم دیگری غیر از آنچه بوده است تعریف شود، تأثیر و هویت تاریخی خود را از دست میدهد و هر جنگی که چنین شود «دچار بیریشگی خواهد
شدو ناظران خود را نسبت به علل و انگیزههای آن متحیر ساخته، نخواهد توانست همدلی نسلهای آتی را برانگیزد. آنچه یک جنگ را در تاریخ ماندنی میکند، معنای آن نزد نسلهایی است که بدان تعلق خاطر دارند.»
اکثرپژوهشگران غربی برای اجتناب از تعیین پیوستگی ماهیت جنگ تحمیلی با جریانهای بنیادین سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امروز جامعهی جهانی تلاش میکنند جنگ ایران و عراق را ارادهی معین فرد یا جمع و حتی امری شخصی تلقینمایند بسیاری از نظریات در توضیح جنگ ایران و عراق اختلاف شخصی صدام و امام خمینی یا تنها با تأکید بر اختلافات مرزی، با اهداف و مقاصد مشخصی مطرح میشود. این گونه روشها در مطالعهی جنگ ایران و عراق - بی هر گونه ملاحظهای - بیشتر جزء نگرانه و به قصد گرفتن نتیجهی کاربردی در عرصهای خاص سازمان داده میشود. در صورتی که تصور جنگ در کلیتی واحد رابطهی مشخصیبین اجزای مختلف جنگ برقرار میسازد. اهداف، ریشهها، رهبری و فرماندهی، شیوهها، جنگجویان و حامیان، هر یک نقشی ایفا میکنند و مبین ماهیت و هویت جنگاندجنگ ایران و عراق همچنین با مشخصهای رایج در مفهوم جنگ جهان سومی که پس از جنگ جهانی دوم رواج یافت و با تأثیر از عوامل مختلفی چون بحران ناشی از تشکیل دولت ملی شامل بحرانهای سه گانه هویت، مشروعیت، مشارکت و گسترش جهانی میلیتاریزم، میراث استعمار در زمینهی جغرافیای سیاسی، تأثیر جنگ سرد و رقابت دو ابرقدرت توضیحپذیر نیست. شهرام چوبین، یکی از محققان صاحبنظر در جنگ ایران و عراق، به تفاوت جنگ ایران و عراق با جنگهای مشابهاشاره میکند و مینویسد:
«درمیان منازعات کشورهای جهان سوم، جنگ ایران و عراق از چندین دیدگاه غیرمعمول است. آنچه معمولا در این باره در غرب گفته میشود تعداد کثیر تلفات انسانی، زیانهای سنگین اقتصادی وارد شده و در طول کشیدن آن است.
آنچهکمتر به آن پرداخته میشود نوع درگیریی است که با الگوی رایج در مناطق غیرصنعتی جهان تفاوت دارد، چرا که در این مناطق تمایل به سمت جنگهای درون مرزی یا غیرنظامی است در حالی که نمونه ای نسبتا نادر از درگیری بین دولتها بود؛ جنگی که در قالبی کلاسیک جای میگرفت و منازعه ای صرف بر سر آب و خاک نبود، بلکه با قدرتطلبی و گسترش عقاید فکری نیز همراه بود.»
عواملمؤثر در شکلگیری زمینه های جنگ نسبت مشخصی با ماهیت و مشخصه های جنگ و درنتیجه تمایز آن با الگوهای رایج دارد. وقوع جنگ با فاصله ی بیست ماه پس آغاز انقلاب بیان کنندهی رابطه جنگ با انقلاب است. سقوط رژیم شاه منافع آمریکا و غرب را به مخاطره افکند، به ویژه اینکه ماهیت دینی و مردمی بودن انقلاب، گسترش آن را در سطح منطقه ممکن ساخت. این ارزیابی و پیشبینی دربارهی گسترش انقلاب اسلامی در سطح منطقه، نوعی نگرانی بینالمللی به وجود آورد که تلاش برای اعادهی نظم پیشین با «توافق بیان نشدهی بینالمللی برای دفاع از وضع موجود» ، مسیر وقوع جنگ را هموار ساخت. با اینتوضیح، باید جوهر اندیشهی دینی اسلام را که شامل جهاد و مبارزه با تکیه بر شهادتطلبی و فراخواندن مردم به صحنهی سیاسی - اجتماعی در دورهی انقلاب و سپس دعوت مردم به مقاومت در برابر تجاوز عراق و تحولات بینالمللیمعاصر را شناسایی کرد تا ماهیت جنگ ایران و عراق و تحولات بینالمللی معاصر را شناسایی کرد تا ماهیت جنگ ایران و عراق و تحولات آن، تحلیل و تبیین شود. براساس این تحلیل از یک سو، انقلاب دینی به حضور مردم در صحنههای انقلاب و جنگ منجر شد و از سوی دیگر، بر شکلگیری رفتار و تصمیم رهبران، مسئولان و فرماندهان و مردم تأثیر گذاشت و متقابلا براساس درکی که نظام بینالمللی از ماهیت انقلاب و تهدیدی که برای منافع غرب داشت، برای مهار انقلاب از روشهای مختلف استفاده کرد و در نهایت عراق را برای حملهی به ایران ترغیب کرد.
برهمین اساس جنگ و تحولات نظامی عمیقا با سایر اجزا پیوستگی دارد. بدین معناکه با تعریف امام از جنگ آن را «جنگ اسلام و کفر» خواندند و عراق را در تجاوز به ایران عامل امریکا دانستند ماهیت عقیدتی - سیاسی جنگ تعریف شد و همین نگرش از یک سو، مبانی جنگ را و از سوی دیگر، نگرش به صلح را شکل داد. در واقع، با تعریف عقیدتی - سیاسی جنگ در حالی که رفتار فردی و اجتماعی در جبهه و پشت آن براساس تکلیف شرعی ترسیم میشد، ماهیت مواضع سیاسی در برابر عراق و حامیانش و نظام بینالملل و اساسا پیشنهادهای صلح نیز مشخص میشد.
درسطح نازلتر، ماهیت عقیدتی جنگ بر اهداف، استراتژی عملیاتی و تاکتیکهای نظامی تأثیر گذاشت و نیروهایی داوطلب شهادت به وجود آورد.
بههمین دلیل الگوی تفکر سیاسی و نظامی رئیس جمهور وقت، بنی صدر، که بر اساس تئوری و روشهایی متأثر از آموزههای نظامی ارتش امریکا بود نه تنها به هنگام تجاوز عراق پاسخگو نبود، که به هنگام آزادسازی مناطق اشغالی نیز ناکام ماند و عملا به بنبست نظامی در جنگ منجر شد و کشور را بر لبهی پرتگاه تجزیهی ارضی و بیثباتی سیاسی قرار داد.
درنتیجه، میتوان تأکید کرد که آغاز جنگ حمله به انقلاب بود و انقلاب با جنگهزینهی سنگین رویارویی با منافع امریکا و غرب را پرداخت. باورها و اعتقادات دینی و خصلت انقلابی در سازماندهی نیروها برای تثبیت نظام سیاسی انقلاب، رویارویی ایران و امریکا را ناگزیر ساخت و سرانجام رفتار عراق در چارچوب منافع امریکا به جنگ منجر شد. انرژی انقلابی با وقوع جنگ آزاد شد، بدین معنا که آمادگی مردم برای حفظ انقلاب و تحقق شعارهای آن که شامل استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود همانند انرژیی متراکم در جامعه وجود داشت، ولی آشکار نبود. تجاوز دشمن خارجی برای براندازی نظام جمهوری اسلامی واز بین بردن انقلاب به منزلهی آزمونی بزرگ برای نمایش آمادگی و جانفشانی مردم برای دفاع از انقلاب و حفظ نظام بود.
واین انرژی متراکم را آزاد کرد و همین امر عنصر تعیین کنندهای در به هم ریختگی محاسبات اولیهی عراق و ناکامی این کشور در تجاوز به ایران بود. اینتحول بنیادین، مفهوم و ماهیت جنگ و ساختار جامعه را تغییر داد.
منبع: کتاب نقد و بررسی جنگ ایران و عراق
بررسیماهیت جنگ ایران و عراق بسیار اهمیت دارد. چرا که جنگ بر شکلگیری هویت تاریخی ایران اثر گذاشته است و این هویت و تجربهی تاریخی میتواند بر اندیشه و اراده و عزم ملت ایران برای فائق آمدن بر حوادث آینده، همچون جنگ وسایر بحرانهای سیاسی - اجتماعی نقش تعیین کنندهای داشته باشد. بنابراین،اگر جنگ ایران با عراق در چارچوب و مفاهیم دیگری غیر از آنچه بوده است تعریف شود، تأثیر و هویت تاریخی خود را از دست میدهد و هر جنگی که چنین شود «دچار بیریشگی خواهد
شدو ناظران خود را نسبت به علل و انگیزه های آن متحیر ساخته، نخواهد توانست همدلی نسلهای آتی را برانگیزد. آنچه یک جنگ را در تاریخ ماندنی میکند، معنای آن نزد نسلهایی است که بدان تعلق خاطر دارند.»
اکثرپژوهشگران غربی برای اجتناب از تعیین پیوستگی ماهیت جنگ تحمیلی با جریانهای بنیادین سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امروز جامعهی جهانی تلاش میکنند جنگ ایران و عراق را ارادهی معین فرد یا جمع و حتی امری شخصی تلقینمایند بسیاری از نظریات در توضیح جنگ ایران و عراق اختلاف شخصی صدام و امام خمینی یا تنها با تأکید بر اختلافات مرزی، با اهداف و مقاصد مشخصی مطرح میشود. این گونه روشها در مطالعهی جنگ ایران و عراق - بی هر گونه ملاحظهای - بیشتر جزء نگرانه و به قصد گرفتن نتیجهی کاربردی در عرصهای خاص سازمان داده میشود. در صورتی که تصور جنگ در کلیتی واحد رابطهی مشخصیبین اجزای مختلف جنگ برقرار میسازد. اهداف، ریشهها، رهبری و فرماندهی، شیوهها، جنگجویان و حامیان، هر یک نقشی ایفا میکنند و مبین ماهیت و هویت جنگاندجنگ ایران و عراق همچنین با مشخصهای رایج در مفهوم جنگ جهان سومی که پس از جنگ جهانی دوم رواج یافت و با تأثیر از عوامل مختلفی چون بحران ناشی از تشکیل دولت ملی شامل بحرانهای سه گانه هویت، مشروعیت، مشارکت و گسترش جهانی میلیتاریزم، میراث استعمار در زمینهی جغرافیای سیاسی، تأثیر جنگ سرد و رقابت دو ابرقدرت توضیح پذیر نیست. شهرام چوبین، یکی از محققان صاحبنظر در جنگ ایران و عراق، به تفاوت جنگ ایران و عراق با جنگ های مشابهاشاره میکند و مینویسد:
«درمیان منازعات کشورهای جهان سوم، جنگ ایران و عراق از چندین دیدگاه غیرمعمول است. آنچه معمولا در این باره در غرب گفته میشود تعداد کثیر تلفات انسانی، زیانهای سنگین اقتصادی وارد شده و در طول کشیدن آن است.
آنچهکمتر به آن پرداخته میشود نوع درگیریی است که با الگوی رایج در مناطق غیرصنعتی جهان تفاوت دارد، چرا که در این مناطق تمایل به سمت جنگهای درون مرزی یا غیرنظامی است در حالی که نمونهای نسبتا نادر از درگیری بین دولتها بود؛ جنگی که در قالبی کلاسیک جای میگرفت و منازعهای صرف بر سر آب و خاک نبود، بلکه با قدرتطلبی و گسترش عقاید فکری نیز همراه بود.»
عواملمؤثر در شکل گیری زمینههای جنگ نسبت مشخصی با ماهیت و مشخصه های جنگ و درنتیجه تمایز آن با الگوهای رایج دارد. وقوع جنگ با فاصله ی بیست ماه پس آغاز انقلاب بیان کنندهی رابطه جنگ با انقلاب است. سقوط رژیم شاه منافع آمریکا و غرب را به مخاطره افکند، به ویژه اینکه ماهیت دینی و مردمی بودن انقلاب، گسترش آن را در سطح منطقه ممکن ساخت. این ارزیابی و پیشبینی دربارهی گسترش انقلاب اسلامی در سطح منطقه، نوعی نگرانی بینالمللی به وجود آورد که تلاش برای اعادهی نظم پیشین با «توافق بیان نشدهی بینالمللی برای دفاع از وضع موجود» ، مسیر وقوع جنگ را هموار ساخت. با اینتوضیح، باید جوهر اندیشهی دینی اسلام را که شامل جهاد و مبارزه با تکیه بر شهادتطلبی و فراخواندن مردم به صحنهی سیاسی - اجتماعی در دورهی انقلاب و سپس دعوت مردم به مقاومت در برابر تجاوز عراق و تحولات بینالمللیمعاصر را شناسایی کرد تا ماهیت جنگ ایران و عراق و تحولات بینالمللی معاصر را شناسایی کرد تا ماهیت جنگ ایران و عراق و تحولات آن، تحلیل و تبیین شود. براساس این تحلیل از یک سو، انقلاب دینی به حضور مردم در صحنههای انقلاب و جنگ منجر شد و از سوی دیگر، بر شکلگیری رفتار و تصمیم رهبران، مسئولان و فرماندهان و مردم تأثیر گذاشت و متقابلا براساس درکی که نظام بینالمللی از ماهیت انقلاب و تهدیدی که برای منافع غرب داشت، برای مهار انقلاب از روشهای مختلف استفاده کرد و در نهایت عراق را برای حملهی به ایران ترغیب کرد.
برهمین اساس جنگ و تحولات نظامی عمیقا با سایر اجزا پیوستگی دارد. بدین معناکه با تعریف امام از جنگ آن را «جنگ اسلام و کفر» خواندند و عراق را در تجاوز به ایران عامل امریکا دانستند ماهیت عقیدتی - سیاسی جنگ تعریف شد و همین نگرش از یک سو، مبانی جنگ را و از سوی دیگر، نگرش به صلح را شکل داد. در واقع، با تعریف عقیدتی - سیاسی جنگ در حالی که رفتار فردی و اجتماعی در جبهه و پشت آن براساس تکلیف شرعی ترسیم میشد، ماهیت مواضع سیاسی در برابر عراق و حامیانش و نظام بینالملل و اساسا پیشنهادهای صلح نیز مشخص میشد.
درسطح نازلتر، ماهیت عقیدتی جنگ بر اهداف، استراتژی عملیاتی و تاکتیک های نظامی تأثیر گذاشت و نیروهایی داوطلب شهادت به وجود آورد.
بههمین دلیل الگوی تفکر سیاسی و نظامی رئیس جمهور وقت، بنیصدر، که بر اساس تئوری و روشهایی متأثر از آموزههای نظامی ارتش امریکا بود نه تنها به هنگام تجاوز عراق پاسخگو نبود، که به هنگام آزادسازی مناطق اشغالی نیز ناکام ماند و عملا به بنبست نظامی در جنگ منجر شد و کشور را بر لبهی پرتگاه تجزیهی ارضی و بیثباتی سیاسی قرار داد.
درنتیجه، میتوان تأکید کرد که آغاز جنگ حمله به انقلاب بود و انقلاب با جنگهزینهی سنگین رویارویی با منافع امریکا و غرب را پرداخت. باورها و اعتقادات دینی و خصلت انقلابی در سازماندهی نیروها برای تثبیت نظام سیاسی انقلاب، رویارویی ایران و امریکا را ناگزیر ساخت و سرانجام رفتار عراق در چارچوب منافع امریکا به جنگ منجر شد. انرژی انقلابی با وقوع جنگ آزاد شد، بدین معنا که آمادگی مردم برای حفظ انقلاب و تحقق شعارهای آن که شامل استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود همانند انرژیی متراکم در جامعه وجود داشت، ولی آشکار نبود. تجاوز دشمن خارجی برای براندازی نظام جمهوری اسلامی واز بین بردن انقلاب به منزلهی آزمونی بزرگ برای نمایش آمادگی و جانفشانی مردم برای دفاع از انقلاب و حفظ نظام بود.
واین انرژی متراکم را آزاد کرد و همین امر عنصر تعیین کنندهای در به هم ریختگی محاسبات اولیهی عراق و ناکامی این کشور در تجاوز به ایران بود. اینتحول بنیادین، مفهوم و ماهیت جنگ و ساختار جامعه را تغییر داد.
منبع: کتاب نقد و بررسی جنگ ایران و عراق
بررسی ماهیت جنگ ایران و عراق بسیار اهمیت دارد. چرا که جنگ بر شکلگیری هویت تاریخی ایران اثر گذاشته است و این هویت و تجربهی تاریخی میتواند بر اندیشه و اراده و عزم ملت ایران برای فائق آمدن بر حوادث آینده، همچون جنگ و سایر بحرانهای سیاسی - اجتماعی نقش تعیین کنندهای داشته باشد. بنابراین، اگر جنگ ایران با عراق در چارچوب و مفاهیم دیگری غیر از آنچه بوده است تعریف شود، تأثیر و هویت تاریخی خود را از دست میدهد و هر جنگی که چنین شود «دچار بیریشگی خواهد
شد و ناظران خود را نسبت به علل و انگیزههای آن متحیر ساخته، نخواهد توانست همدلی نسلهای آتی را برانگیزد. آنچه یک جنگ را در تاریخ ماندنی میکند، معنای آن نزد نسلهایی است که بدان تعلق خاطر دارند.»
اکثر پژوهشگران غربی برای اجتناب از تعیین پیوستگی ماهیت جنگ تحمیلی با جریانهای بنیادین سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امروز جامعهی جهانی تلاش میکنند جنگ ایران و عراق را ارادهی معین فرد یا جمع و حتی امری شخصی تلقی نمایند بسیاری از نظریات در توضیح جنگ ایران و عراق اختلاف شخصی صدام و امام خمینی یا تنها با تأکید بر اختلافات مرزی، با اهداف و مقاصد مشخصی مطرح میشود. این گونه روشها در مطالعهی جنگ ایران و عراق - بی هر گونه ملاحظهای - بیشتر جزء نگرانه و به قصد گرفتن نتیجهی کاربردی در عرصهای خاص سازمان داده میشود. در صورتی که تصور جنگ در کلیتی واحد رابطهی مشخصی بین اجزای مختلف جنگ برقرار میسازد. اهداف، ریشهها، رهبری و فرماندهی، شیوهها، جنگجویان و حامیان، هر یک نقشی ایفا میکنند و مبین ماهیت و هویت جنگاندجنگ ایران و عراق همچنین با مشخصهای رایج در مفهوم جنگ جهان سومی که پس از جنگ جهانی دوم رواج یافت و با تأثیر از عوامل مختلفی چون بحران ناشی از تشکیل دولت ملی شامل بحرانهای سه گانه هویت، مشروعیت، مشارکت و گسترش جهانی میلیتاریزم، میراث استعمار در زمینهی جغرافیای سیاسی، تأثیر جنگ سرد و رقابت دو ابرقدرت توضیحپذیر نیست. شهرام چوبین، یکی از محققان صاحبنظر در جنگ ایران و عراق، به تفاوت جنگ ایران و عراق با جنگهای مشابه اشاره میکند و مینویسد:
«در میان منازعات کشورهای جهان سوم، جنگ ایران و عراق از چندین دیدگاه غیرمعمول است. آنچه معمولا در این باره در غرب گفته میشود تعداد کثیر تلفات انسانی، زیانهای سنگین اقتصادی وارد شده و در طول کشیدن آن است.
آنچه کمتر به آن پرداخته میشود نوع درگیریی است که با الگوی رایج در مناطق غیرصنعتی جهان تفاوت دارد، چرا که در این مناطق تمایل به سمت جنگهای درون مرزی یا غیرنظامی است در حالی که نمونهای نسبتا نادر از درگیری بین دولتها بود؛ جنگی که در قالبی کلاسیک جای میگرفت و منازعهای صرف بر سر آب و خاک نبود، بلکه با قدرتطلبی و گسترش عقاید فکری نیز همراه بود.»
عوامل مؤثر در شکلگیری زمینههای جنگ نسبت مشخصی با ماهیت و مشخصههای جنگ و در نتیجه تمایز آن با الگوهای رایج دارد. وقوع جنگ با فاصلهی بیست ماه پس آغاز انقلاب بیان کنندهی رابطه جنگ با انقلاب است. سقوط رژیم شاه منافع آمریکا و غرب را به مخاطره افکند، به ویژه اینکه ماهیت دینی و مردمی بودن انقلاب، گسترش آن را در سطح منطقه ممکن ساخت. این ارزیابی و پیشبینی دربارهی گسترش انقلاب اسلامی در سطح منطقه، نوعی نگرانی بینالمللی به وجود آورد که تلاش برای اعادهی نظم پیشین با «توافق بیان نشدهی بینالمللی برای دفاع از وضع موجود» ، مسیر وقوع جنگ را هموار ساخت. با این توضیح، باید جوهر اندیشهی دینی اسلام را که شامل جهاد و مبارزه با تکیه بر شهادتطلبی و فراخواندن مردم به صحنهی سیاسی - اجتماعی در دورهی انقلاب و سپس دعوت مردم به مقاومت در برابر تجاوز عراق و تحولات بینالمللی معاصر را شناسایی کرد تا ماهیت جنگ ایران و عراق و تحولات بینالمللی معاصر را شناسایی کرد تا ماهیت جنگ ایران و عراق و تحولات آن، تحلیل و تبیین شود. براساس این تحلیل از یک سو، انقلاب دینی به حضور مردم در صحنههای انقلاب و جنگ منجر شد و از سوی دیگر، بر شکلگیری رفتار و تصمیم رهبران، مسئولان و فرماندهان و مردم تأثیر گذاشت و متقابلا براساس درکی که نظام بینالمللی از ماهیت انقلاب و تهدیدی که برای منافع غرب داشت، برای مهار انقلاب از روشهای مختلف استفاده کرد و در نهایت عراق را برای حملهی به ایران ترغیب کرد.
بر همین اساس جنگ و تحولات نظامی عمیقا با سایر اجزا پیوستگی دارد. بدین معنا که با تعریف امام از جنگ آن را «جنگ اسلام و کفر» خواندند و عراق را در تجاوز به ایران عامل امریکا دانستند ماهیت عقیدتی - سیاسی جنگ تعریف شد و همین نگرش از یک سو، مبانی جنگ را و از سوی دیگر، نگرش به صلح را شکل داد. در واقع، با تعریف عقیدتی - سیاسی جنگ در حالی که رفتار فردی و اجتماعی در جبهه و پشت آن براساس تکلیف شرعی ترسیم میشد، ماهیت مواضع سیاسی در برابر عراق و حامیانش و نظام بینالملل و اساسا پیشنهادهای صلح نیز مشخص میشد.
در سطح نازلتر، ماهیت عقیدتی جنگ بر اهداف، استراتژی عملیاتی و تاکتیکهای نظامی تأثیر گذاشت و نیروهایی داوطلب شهادت به وجود آورد.
به همین دلیل الگوی تفکر سیاسی و نظامی رئیس جمهور وقت، بنیصدر، که بر اساس تئوری و روشهایی متأثر از آموزههای نظامی ارتش امریکا بود نه تنها به هنگام تجاوز عراق پاسخگو نبود، که به هنگام آزادسازی مناطق اشغالی نیز ناکام ماند و عملا به بنبست نظامی در جنگ منجر شد و کشور را بر لبهی پرتگاه تجزیهی ارضی و بیثباتی سیاسی قرار داد.
در نتیجه، میتوان تأکید کرد که آغاز جنگ حمله به انقلاب بود و انقلاب با جنگ هزینهی سنگین رویارویی با منافع امریکا و غرب را پرداخت. باورها و اعتقادات دینی و خصلت انقلابی در سازماندهی نیروها برای تثبیت نظام سیاسی انقلاب، رویارویی ایران و امریکا را ناگزیر ساخت و سرانجام رفتار عراق در چارچوب منافع امریکا به جنگ منجر شد. انرژی انقلابی با وقوع جنگ آزاد شد، بدین معنا که آمادگی مردم برای حفظ انقلاب و تحقق شعارهای آن که شامل استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود همانند انرژیی متراکم در جامعه وجود داشت، ولی آشکار نبود. تجاوز دشمن خارجی برای براندازی نظام جمهوری اسلامی و از بین بردن انقلاب به منزلهی آزمونی بزرگ برای نمایش آمادگی و جانفشانی مردم برای دفاع از انقلاب و حفظ نظام بود.
و این انرژی متراکم را آزاد کرد و همین امر عنصر تعیین کنندهای در به هم ریختگی محاسبات اولیهی عراق و ناکامی این کشور در تجاوز به ایران بود. این تحول بنیادین، مفهوم و ماهیت جنگ و ساختار جامعه را تغییر داد.
منبع: کتاب نقد و بررسی جنگ ایران و عراق
جنگ ایران و عراق افزون بر خسارتهای بیشمار انسانی و مالی، مسابقهی تسلیحاتی پرهزینهای را در منطقهی خلیجفارس موجب شد. کشورهای کوچک خلیجفارس به علت محدود بودن نیروی انسانیشان، به خرید سلاحهای پیچیده و سرمایهبر اقدام کردند. این مسابقهی تسلیحاتی در تجارت جهانی اسلحه در دههی 80 مؤثر بود. «ارسال اسلحه به کشورهای منطقهی خلیجفارس طی سالهای 1984 - 1988 ، 30 درصد کل اسلحهای بود که به جهان سوم با جمعیتی حدود 7 / 3 میلیارد نفر فروخته شده بود. کویت، بحرین، امارات متحده عربی و عربستان سعودی در سال 1987 به ترتیب، 7 / 22، 8 / 6، 6 / 4، 3 / 7، درصد از تولید ناخالص ملی خود را به خرید اسلحه تخصیص دادند. این مقدار تقریبا، با سهم تولیدات بخش کشاورزی، ماهیگیری و صنعتی این کشورها برابر بود. همچنین، برآورد میشود در سال 1988، کشورهای کویت، بحرین و عربستان سعودی در مجموع، حدود هفده میلیارد دلار را برای خرید اسلحه صرف کردهاند». باید یادآور شد که این میزان معادل 21 درصد کل صادرات کالاهای ساخته شدهی صنعتی از کشورهای صنعتی به جهان سوم بود
نزاعهای طولانی مدت در منطقهی خلیجفارس و خاورمیانه، مانند منازعات اعراب و اسرائیل و جنگ ایران و عراق به همراه اختلافات مرزی موجود بین بیشتر کشورهای خلیجفارس و ساختار نامناسب سیاسی و تمرکز قدرت در یک فرد یا یک طایفه، بدگمانی و سوءظن بین کشورهای منطقه و برخی از کشورهای خارج از منطقه را باعث شده بود. به همین دلیل، بیشتر این کشورها نسبت به تأمین امنیت و حفظ تمامیت ارضی خود حساس بودند و خرید انواع سلاحها و تجهیزات نظامی، مانند هواپیما، تانک، کشتی و... را از کشورهای تولید کننده، بهترین راهحل موجود میدانستند و با توجه به وابستگیهای سیاسی و برتری فناوری غرب در تولید تسلیحات، از این کشورها خرید میکردند. جدول پایین صفحه، در اوج جنگ سرد نشان میدهد که خاورمیانه به نوعی به انبار باروت تبدیل شده بود که طولانی شدن جنگ هشت ساله یکی از دلایل مهم آن است.
به هر حال، جنگ هشت ساله باعث شد تا انواع سفارشات تسلیحاتی به شرکتهای غربی، به ویژه امریکایی داده شود و از این راه، سود سرشار و هنگفتی نصیب دولت امریکا شود.
در این میان، کشورها و شرکتهای تولید کنندهی این تسلیحات و دلالان اسلحه سود فراوانی بردند و تولید تسلیحات به یکی از مهمترین بخشهای اقتصادی در تعدادی از کشورهای پیشرفتهی صنعتی و فروش آن به یکی از بزرگترین منابع درآمد این کشورها تبدیل شد و آنها از طریق فروش تسلیحات، به کشورهای صادر کنندهی نفت خلیجفارس توانستند به شکل مؤثری درآمدهای این کشورها را مجددا، به شریان اقتصادی کشورهای صنعتی بازگردانند. بدین دلیل، سیاستگذاران کشورهای صنعتی صادر کنندهی تسلیحات، نقش آگاهانه و عامدانهای را در تحریک و هدایت گرایش نظامیگری (میلیتاریسم) در جهان سوم ایفا کردند
خلیجفارس به منزلهی یکی از مناطق استراتژیک جهان و کانون مناقشات و بیثباتیهای سیاسی، تعارضات قومی، نژادی و فرهنگی گوناگون، از پیامدهای این فرآیند به سختی تأثیر پذیرفته است. پس از انقلاب اسلامی ایران، در دورهی کارتر، وقفهی کوتاهی در ارسال تسلیحات به منطقه پدید آمد ولی پس از آن سیل تسلیحات به منطقه سرازیر شد.
رونالد ریگان، اندکی پس از آغاز دورهی ریاست جمهوری خود، در سال 1980، گفت: «تجدید فروش تسلیحات ابزار سازندهای برای سیاست خارجی امریکاست و موافقت وی با فروش هواپیمای اف - 15 و اف - 16 به عربستان و پاکستان، نشان دهندهی این سیاست بود»
درصد نیروهای مسلح موجود در هر یک از مناطق جهان در سال 1983
منطقه: خاور دور، نیروهای مسلح: 4 / 28، تانک: 2 / 13، هواپیمای جنگی: 5 / 20.
منطقه: افریقا، نیروهای مسلح: 6 / 4، تانک: 5 / 4، هواپیمای جنگی: 8 / 4.
منطقه: جنوب آسیا، نیروهای مسلح: 1 / 6، تانک: 1 / 3، هواپیمای جنگی: 1 / 3.
منطقه: خاورمیانه، نیروهای مسلح: 7 / 12، تانک: 8 / 11، هواپیمای جنگی: 9 / 6.
منطقه: امریکای لاتین، نیروهای مسلح: 4 / 5، تانک: 2 / 1، هواپیمای جنگی: 4 / 3.
منطقه: ناتو و ورشو، نیروهای مسلح: 5 / 38، تانک: 2 / 62، هواپیمای جنگی: 4 / 54.
در دههی 80، عراق مقام نخست را در خرید سلاح در جهان سوم داشت و بین سالهای 1980 تا 1988 بیش از 47 میلیارد دلار اسلحه و تجهیزات نظامی خریداری کرد. طی جنگ عراق و ایران، مقامات امریکایی اجازهی فروش علوم و فناوری مربوط به ساخت جنگ افزارهای گوناگون، به ویژه مواد مربوط به تولید سلاحهای شیمیایی به ارزش 1/5 میلیارد دلار را به عراق دادند. به طور کلی، طی بیست سال (1969 - 1989)، به ویژه از زمان آغاز جنگ ایران و عراق، منطقهی خاورمیانه در خرید سلاحهای گوناگون پیشرفته از منابع مختلف عرضه کنندهی تسلیحات، به ویژه کشورهای بزرگ، نسبت به دیگر مناطق جهان پیشتاز بود» و از این طریق، درآمدهای نفتی این کشورها مجددا، به سوی قدرتهای صنعتی، به ویژه ایالات متحده امریکا سرازیر شده است.
منبع: کتاب اهداف آمریکا در جنگ ایران و عراق
در اواخر سال 1970، برخی از تحلیلگران سیاسی معتقد بودند که خلیجفارس، تنها منطقهی حیاتی کشمکش بین امریکا و شوروی است. در واقع، باید اذعان کرد که ناتوانی واشنگتن در جلوگیری از انقلاب اسلامی و اشغال افغانستان [از سوی شوروی]، امریکا را به کشور متزلزل و نامطمئنی در اعمال سیاستهای خود تبدیل کرده بود امریکا که در نتیجهی پیروزی انقلاب اسلامی و در پی آن، در جریان گروگانگیری و شکست عملیات طبس، ضربات پیاپی و سختی از ایران خورده بود، نه تنها از هر حرکتی، که متضمن ضربهزدن به ایران بود، استقبال میکرد، بلکه خود درصدد چارهجویی برای انتقام و جبران شکستهای پیشین بود. هر چند رابطه دیپلماتیک بین عراق و امریکا از سال 1967 قطع شده بود، اما دفتر حفاظت از منافع امریکا در بغداد بسیار فعال عمل میکرد. «همچنین، شواهد و دلایلی وجود دارد که امریکا مشوق و ترغیب کنندهی رژیم عراق در آغاز جنگ بوده است آغاز جنگ از سوی عراق، نقطهی امیدی برای امریکا بود تا بتواند در مقابل مشکلاتی که با وقوع انقلاب ایران برایش پدید آمده بود، به نتایج بهتری برسد؛ از این رو، با حملهی عراق به ایران، اشتیاق امریکا برای بازگشایی سفارتش در بغداد بیشتر شد. از سوی دیگر، امریکا مسئلهی حملهی عراق به ایران را واقعیتی میدانست که امکان داشت، منافعش را در خلیجفارس تهدید کند؛ بنابراین، گسترش جنگ به خلیجفارس و تهدید جریان صدور نفت یکی از نگرانیهای دولت کارتر بود، یعنی اگر عراق در جنگ پیروز میشد و بر منافع نفت خلیجفارس، تسلط مییافت، تهدید جدی و جدیدی در منطقه پدید میآمد. البته، خطر پیروزی ایران نیز از پیروزی عراق بیشتر بود. در نظر امریکاییان، اگر ایران در جنگ پیروز میشد، انقلاب ایران نیروی تازهای میگرفت؛ موضوعی که دولتهای محافظهکار و هوادار غرب در منطقهی خلیجفارس و شاید سراسر خاورمیانه را تهدید میکرد؛ بنابراین، سیاست امریکا در دورهی پیروزیهای ایران بر این قرار گرفت که جنگ ایران و عراق هیچ پیروزی نداشته باشد. این حالت را نیکسون به خوبی در کتابش بیان میکند:«شکست عراق (در جنگ) به سلطهی بنیادگرایی ایران بر کشورهای حاشیهی جنوبی خلیجفارس و منطقه منجر میشد و اگر ایران بر اثر تلفات سنگین نیروی انسانی تمام قوای خود را از دست میداد و شکست میخورد، در برابر توطئه و ارعاب شوروی آسیبپذیر میشد؛ بنابراین، در این جنگ، امریکا به دنبال راهحلی برای صلحی بدون پیروزی بود» از نظر استراتژیستهای سیاست خارجی امریکا، وضعیت مطلوب برای تحقق این امر زمانی پدید میآمد که جنگ ایران و عراق در مرزهای دو کشور محدود میشد تا نخست، به تضعیف هر دو کشور ایران و عراق میانجامید و دوم، به کشورهای حاشیهی خلیجفارس گسترش نمییافت. افزون بر این، امریکا امیدوار بود که جنگ سیاستهای ایران را تعدیل کند و مانع از صدور انقلاب اسلامی شود و در مورد عراق نیز با تضعیف نظامی این کشور، به ملایم شدن سیاستهای بغداد در ارتباط با همکاری با شوروی و صلح اعراب و اسرائیل بینجامد. در مقایسهی این دو هدف، نابودی رژیم انقلابی ایران برای امریکا اولویت بیشتری داشت؛ چرا که از نظر امریکاییان، رژیم ایران از رژیم بعثی عراق خطرناکتر بود؛ بنابراین، مقامات امریکایی فرصتهای خوبی را در جنگ ایران و عراق پیش روی خود میدیدند تا برنامههای پنهانی واشنگتن را برای تضعیف انقلاب ایران اجرا کنند. در نتیجهی جنگ و نیاز عراق به تسلیحات و نقدینگی، بغداد به کشورهای محافظهکار خلیجفارس و مصر وابستهتر شد و روابط بسیار نزدیکی را با آنها برقرار کرد. «در جریان نشست سران عرب در امان، در سال 1987، عراق در مورد برقراری مجدد روابط کامل دیپلماتیک با مصر نقشی کلیدی را بازی کرد، در حالی که هشت سال پیش از این، هدایت کنندهی اقداماتی در راستای طرد مصر به علت پذیرفتن قراردادهای کمپ دیوید بود» این جنگ همچنین، ایران را که در گذشته، تمامی تسلیحاتش را امریکا تأمین میکرد، واداشت تا به هر طریق ممکن، به تجهیزات و قطعات یدکی امریکایی دست یابد. بدین ترتیب، در این جنگ، هر دو کشور به یکدیگر مشغول و از نظر توان ملی، تا حدی تضعیف شدند. در مجموع، با بررسی نحوهی برخورد امریکا با جنگ ایران و عراق به نظر میرسد که این کشور در پی دستیابی به این هدفها بود: 1) جلوگیری از صدور انقلاب اسلامی ایران به کشورهای همسایه؛ 2) جلوگیری از پیروزی ایران یا عراق؛ 3) حفظ جریان آزاد نفت و کشتیرانی در خلیجفارس و تسلط خود بر منطقه؛ 4) جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی؛ 5) حفظ امنیت اسرائیل (متحد استراتژیک خود در منطقه)؛ 6) جلوگیری از گسترش جنگ به کشورهای منطقه و حفظ ثبات آنها؛ 7) ایجاد پرستیژ و اعتبار برای امریکا در میان کشورهای منطقه؛ 8) تعدیل سیاستهای عراق از تغییر وضع موجود به حافظ وضع موجود؛ 9) افزایش و گسترش سرمایهگذاری و سپردهگذاری کشورهای منطقه در بلوک غرب؛ و 10) فروش تسلیحات به کشورهای منطقه.
منبع: کتاب اهداف آمریکا در جنگ ایران و عراق
به رغم ملاقاتهای دیپلماتیک میان مقامات بلندپایهی امریکا و عراق در آستانهی جنگ، امریکا در سال 1980 با هر دو کشور ایران و عراق، روابط دیپلماتیک رسمی نداشت. امریکاییان در ظاهر میگفتند: «مادامی که خونریزی میان ایران و عراق بر متحدان منطقهای آنان تأثیر نگذاشته یا موازنهی قوا را دگرگون نکرده باشد، این جنگ برای امریکا کوچکترین و کمترین اهمیتی ندارد». اما واقعیت غیر از این بود؛ چرا که امریکا نسبت به این جنگ بیتوجه نبود و در آغاز، ادامه و طولانی شدن جنگ، فرصتهای طلایی و مثبتی را پیش روی خود میدید. زمانی که ریگان به ریاست جمهوری امریکا رسید، موادی را با نام متمم ریگان، به دکترین کارتر افزود و در مصاحبهای مطبوعاتی اعلام کرد: «ما اجازه نخواهیم داد، عربستان سعودی نیز ایران دیگری شود». این متمم سیاستهای جدیدی را معرفی نکرد، بلکه آنچه را که همواره، خط مشی دولت امریکا بود، به روشنی و صراحت تبیین کرد . نیکسون در اهداف سیاست خارجی امریکا و حمایت از کشورهای منطقه، چنین گفت: «شکست عراق به سلطهی بنیادگرایی ایران بر کشورهای حاشیهی جنوبی خلیجفارس و منطقه منجر میشود». در واقع، امریکا سقوط عراق را در این جنگ، تنها شکست یک کشور تلقی نمیکرد، بلکه معتقد بود: «اگر عراق سقوط کند، پس از آن، تمام کشورهای خلیجفارس سقوط خواهند کرد» هر چند در اوایل جنگ، امریکا میکوشید، به ظاهر، خود را بیطرف نشان دهد، اما این سیاست با آشکار شدن برتریهای ایران در جنگ (به ویژه پیروزیهای بزرگ ایران در اواخر سال 1360 و بهار سال 1361) تغییر کرد و امریکا با موضوع جنگ، حساستر برخورد نمود و اعلام کرد که نگران آن است که ایران عراق را شکست دهد و درنتیجه، حکومت عربستان سعودی و شیخنشینان خلیجفارس متزلزل شود. در این مورد، وزیر دفاع امریکا گفت: «کشورش هر زمان که صلاح بداند، از دوستان عرب خود در این جنگ پشتیبانی خواهد کرد». اعراب نیز با سوءظن به ایران نگاه میکردند و معتقد بودند که ایران در صورت پیروزی در جنگ، با داشتن بیشترین سواحل و بیشترین جمعیت در منطقهی خلیجفارس و نیز پیشینهی تاریخی طولانی به عنوان قدرتی منطقهای به کانون حرکتهای انقلابی تبدیل میشود، بنابراین، باید مانع از پیروزی این کشور شد. اینجا بود که مسیر امریکا و عراق کاملا یکی شد و آنها دوستان و منافع مشترکی را برای خود در منطقه ترسیم میکردند. در شرایطی که امریکا قدرت بزرگ حافظ وضع موجود بود، عراق به صورت پاسدار بالفعل حفظ وضع موجود در منطقه درآمد و دوستان امریکا، یعنی اسرائیل، ترکیه، مصر، اردن، عربستان سعودی نیز، طرفدار وضع موجود شدند و هیچ یک از آنها ایدئولوژی تغییر ریشهای یا تجدیدنظر بنیادینی را در موازنهی منطقهای قدرت در سر نداشتند. بدین ترتیب، عراق بهترین گزینه برای مهار ایران و در نتیجه، حفاظت از کشورهای حوزهی خلیجفارس و وضع موجود بود. به همین دلیل، نیز آمادهی حمله به ایران شد تا با شیوهی نظامی، مانع از گسترش و صدور انقلاب شود؛ چرا که روش نظامی آخرین گزینهی مهار ایران به حساب میآمد. بدین ترتیب، موازنهی قوا در منطقه مجددا، به سود امریکا برقرار میشد. ساختار روابط کشورهای خلیجفارس و امریکا را میتوان بر اساس طیف زیر توصیف کرد که از همکاری نزدیک در یک بلوک و ساختار تا منازعهی نظامی شدید و جنگ را دربر میگیرد:
منبع: کتاب اهداف آمریکا در جنگ ایران و عراق