در اواخر سال 1970، برخی از تحلیلگران سیاسی معتقد بودند که خلیجفارس، تنها منطقهی حیاتی کشمکش بین امریکا و شوروی است. در واقع، باید اذعان کرد که ناتوانی واشنگتن در جلوگیری از انقلاب اسلامی و اشغال افغانستان [از سوی شوروی]، امریکا را به کشور متزلزل و نامطمئنی در اعمال سیاستهای خود تبدیل کرده بود امریکا که در نتیجهی پیروزی انقلاب اسلامی و در پی آن، در جریان گروگانگیری و شکست عملیات طبس، ضربات پیاپی و سختی از ایران خورده بود، نه تنها از هر حرکتی، که متضمن ضربهزدن به ایران بود، استقبال میکرد، بلکه خود درصدد چارهجویی برای انتقام و جبران شکستهای پیشین بود. هر چند رابطه دیپلماتیک بین عراق و امریکا از سال 1967 قطع شده بود، اما دفتر حفاظت از منافع امریکا در بغداد بسیار فعال عمل میکرد. «همچنین، شواهد و دلایلی وجود دارد که امریکا مشوق و ترغیب کنندهی رژیم عراق در آغاز جنگ بوده است آغاز جنگ از سوی عراق، نقطهی امیدی برای امریکا بود تا بتواند در مقابل مشکلاتی که با وقوع انقلاب ایران برایش پدید آمده بود، به نتایج بهتری برسد؛ از این رو، با حملهی عراق به ایران، اشتیاق امریکا برای بازگشایی سفارتش در بغداد بیشتر شد. از سوی دیگر، امریکا مسئلهی حملهی عراق به ایران را واقعیتی میدانست که امکان داشت، منافعش را در خلیجفارس تهدید کند؛ بنابراین، گسترش جنگ به خلیجفارس و تهدید جریان صدور نفت یکی از نگرانیهای دولت کارتر بود، یعنی اگر عراق در جنگ پیروز میشد و بر منافع نفت خلیجفارس، تسلط مییافت، تهدید جدی و جدیدی در منطقه پدید میآمد. البته، خطر پیروزی ایران نیز از پیروزی عراق بیشتر بود. در نظر امریکاییان، اگر ایران در جنگ پیروز میشد، انقلاب ایران نیروی تازهای میگرفت؛ موضوعی که دولتهای محافظهکار و هوادار غرب در منطقهی خلیجفارس و شاید سراسر خاورمیانه را تهدید میکرد؛ بنابراین، سیاست امریکا در دورهی پیروزیهای ایران بر این قرار گرفت که جنگ ایران و عراق هیچ پیروزی نداشته باشد. این حالت را نیکسون به خوبی در کتابش بیان میکند:«شکست عراق (در جنگ) به سلطهی بنیادگرایی ایران بر کشورهای حاشیهی جنوبی خلیجفارس و منطقه منجر میشد و اگر ایران بر اثر تلفات سنگین نیروی انسانی تمام قوای خود را از دست میداد و شکست میخورد، در برابر توطئه و ارعاب شوروی آسیبپذیر میشد؛ بنابراین، در این جنگ، امریکا به دنبال راهحلی برای صلحی بدون پیروزی بود» از نظر استراتژیستهای سیاست خارجی امریکا، وضعیت مطلوب برای تحقق این امر زمانی پدید میآمد که جنگ ایران و عراق در مرزهای دو کشور محدود میشد تا نخست، به تضعیف هر دو کشور ایران و عراق میانجامید و دوم، به کشورهای حاشیهی خلیجفارس گسترش نمییافت. افزون بر این، امریکا امیدوار بود که جنگ سیاستهای ایران را تعدیل کند و مانع از صدور انقلاب اسلامی شود و در مورد عراق نیز با تضعیف نظامی این کشور، به ملایم شدن سیاستهای بغداد در ارتباط با همکاری با شوروی و صلح اعراب و اسرائیل بینجامد. در مقایسهی این دو هدف، نابودی رژیم انقلابی ایران برای امریکا اولویت بیشتری داشت؛ چرا که از نظر امریکاییان، رژیم ایران از رژیم بعثی عراق خطرناکتر بود؛ بنابراین، مقامات امریکایی فرصتهای خوبی را در جنگ ایران و عراق پیش روی خود میدیدند تا برنامههای پنهانی واشنگتن را برای تضعیف انقلاب ایران اجرا کنند. در نتیجهی جنگ و نیاز عراق به تسلیحات و نقدینگی، بغداد به کشورهای محافظهکار خلیجفارس و مصر وابستهتر شد و روابط بسیار نزدیکی را با آنها برقرار کرد. «در جریان نشست سران عرب در امان، در سال 1987، عراق در مورد برقراری مجدد روابط کامل دیپلماتیک با مصر نقشی کلیدی را بازی کرد، در حالی که هشت سال پیش از این، هدایت کنندهی اقداماتی در راستای طرد مصر به علت پذیرفتن قراردادهای کمپ دیوید بود» این جنگ همچنین، ایران را که در گذشته، تمامی تسلیحاتش را امریکا تأمین میکرد، واداشت تا به هر طریق ممکن، به تجهیزات و قطعات یدکی امریکایی دست یابد. بدین ترتیب، در این جنگ، هر دو کشور به یکدیگر مشغول و از نظر توان ملی، تا حدی تضعیف شدند. در مجموع، با بررسی نحوهی برخورد امریکا با جنگ ایران و عراق به نظر میرسد که این کشور در پی دستیابی به این هدفها بود: 1) جلوگیری از صدور انقلاب اسلامی ایران به کشورهای همسایه؛ 2) جلوگیری از پیروزی ایران یا عراق؛ 3) حفظ جریان آزاد نفت و کشتیرانی در خلیجفارس و تسلط خود بر منطقه؛ 4) جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی؛ 5) حفظ امنیت اسرائیل (متحد استراتژیک خود در منطقه)؛ 6) جلوگیری از گسترش جنگ به کشورهای منطقه و حفظ ثبات آنها؛ 7) ایجاد پرستیژ و اعتبار برای امریکا در میان کشورهای منطقه؛ 8) تعدیل سیاستهای عراق از تغییر وضع موجود به حافظ وضع موجود؛ 9) افزایش و گسترش سرمایهگذاری و سپردهگذاری کشورهای منطقه در بلوک غرب؛ و 10) فروش تسلیحات به کشورهای منطقه.
منبع: کتاب اهداف آمریکا در جنگ ایران و عراق